داستان 1 گاز های سوزان

هوا ابری و بارانی بود. برگ های خشک پاییزی رو زمین میخزیدند. همه میگن پاییز فصل عشقه ولی من میگم فصل بدبختی. از اداره پست به سمت خونه داشتم میرفتم.
تو دستم خوراکی ها و وسایلی که استاد مدرسه برای مراسم نمیدونم چی چی بهم داد. هوا سرد بود
به فکر این بودم که اگر تا آخر این ماه کار پیدا نکنم از سرما یخ میزنم.
آخه چرا اینقدر تنهام.
تنها چیزی که تنم پیراهن کرمی سویشرت آبی و یک شلوار کهنه با کفش های پاره پوره.
زیر لب داشتم با خودم حرف میزدم حرفای چرت و پرت طوری که اگر یکی ببینه فک میکنه دیوانه هستم.
آره درسته همش تفسیر بچگیم اگر اون اتفاقات نمی افتاد من الان خوش و خورم بودم.
9 سال قبل...
من :بابا میتونم منم بزرگ شدم مثل تو بشم؟
پدر :بله پسر گلم تو هرچیزی میتونی بشی
زمان حال
خاطرات مثل چی از ذهنم میگذره واقعا چیشد که اینجوری شد
ادامه دارد
اشک توی چشمام پر شده بار حسرت خوانوادی که از کنارم
دیدگاه ها (۸)

گاز های سوزان 2

گاز های سوزان 3

فازت از نفس کشیدن چیه؟ 😐

پدیده جدید اوتاکو ها و هیتر ها و همه بیایند بخوانید

هزارمین قول انگشتی را یه یاد اور پارت اول

ستارگان جادویی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط